اول بهمن ۱۳۹۹

دنبال کار بهزیستی رو گرفتم. کارشناسی که مربوط به حوزه مراقبت در منزل میشد رو پیدا کردم. روی یه برگه چک نویس ۳ تا اسم با ۳ شماره تلفن از موسسات خصوصی تحت پوشش بهزیستی شماره ۱ با خطی نه چندان خوب به دست من داد ( البته محترمانه). آه از نهاد من بعد از این همه دوندگی درومد ولی اینجا نبود که نا امید شدم.

 

سعی کردم انرژی از دست رفته رو با مراجعه به یکی دیگر از مراکز خدمات سلامت جبران کنم. جایی که اولین تجربه کار در مراکز رو بدست آوردم و یه جورایی خونه امید منه.

می دونستم اونجا هم از نظر گرد آوری اطلاعات چنگی به دل نمی زنه ولی این بار بیشتر دنبال پیدا کردن یه محیط آروم و آشنا برای انجام مصاحبه هام بودم. جایی که براحتی با تلفن صحبت کنم و صداهای دیگه مزاحمم نباشه. دیدارها تازه شد. اطلاعاتی که می خواستم رو در آوردم، چرخی توی مرکز زدم و یک اتاق و نماز خونه مرکز رو برای هدفم نشونه گرفتم.امروز هم با یه نیروی بسیجی دیگه آشنا شدم که منو خوشحال می کرد، با هم وارد مکالمات خوبی شدیم و کمی از وضعیت خانواده های منطقه و سلامت شون، مشکلاتی که دارن در اتاقی بدون مزاحمت گفت و شنود کردیم. اما یه چیزی بهم می گفت دیگه حالا حالاها به این مرکز بر نمی گردم.

خستگی وقتی توی تنم موند که به اون ۳ تا خط تلفن زنگ زدم، در حالیکه از فرط خستگی توی کوچه ای خلوت به سمت خونه تلوتلو می خوردم. خط شماره ۱ ، ما اصلا سالمند تحت پوشش مون نداریم. خط شماره ۲ : الان شخصی که میتونه به شما کمک کنه حضور نداره بعدا تماس بگیرید.

نام نویسنده: مدیر سایت - Admin@User

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.