۱۳ بهمن ۱۳۹۹

کمیته امداد ۱۱:

کمی گیج و ویج خوردم تا آدرس رو پیدا کنم، این گیج خوردن ها هم به خاطر  عجله ای بود که داشتم، همیشه هر وقت بیشتر برای تموم کردن کاری عجله دارم، اون کار بیشتر هم طول میکشه. دلم می خواست به جای رفتن دنبال کاغذ بازی های معمولا بی منطق اداری پشت مغازه ها بایستم و در ویترینی که با دقت چیه بودن فرو برم. ولی چاره ای نبود خودم رو ازون دنیای زرقی برقی بیرون کشیدم و رفتم به یه ساختمون قدیمی … با رنگ آمیزی نو ولی به سبک سال های دور … با نقاشی هایی روی دیوار ها که بیشتر من رو یاد مدارس ابتدایی حدود بیست سال پیش می انداخت. ذوق و سلیقه افرادی که تصمیم به این کار گرفته بودن تا دیوار های آبی و سبز رنگ و قدیمی ساختمون رو روح بدهند تحسین بر انگیز بود و برای من به قول معروف دهه شصتی یاد آور خاطراتی ملس.

در ملاقاتی نه جندان تشریفاتی در بین جلسه ای، از رئیس کمیته امداد درخواست کردم نامه ام رو پیگیری کنند ولی از اونجایی می دونستم سرشون می تونه اونقدر سرش شلوغ باشه که ممکنه موضوع نامه من رو کلا فراموش کنن، از یکی از دوستان که کارمند اونجا بودن هم خواهش کردم که موضوع رو پیگیری کنن. برای این مساله خیلی مردد بودم چون واقعا نمی دونستم سبک و سیاق این اداره چطوریه و چقدر روابط بین پرسنل صمیمانه ست یا چقدر یه کارمند میتونه موضوعی که در حیطه وظایفش نیست رو مورد پیگیری قرار بده. اما حقیقت کمی خارج از اصولی که همیشه دنبالش می کردم شدم و رو انداختم تا شاید بهتر بتونم کارو پیش ببرم و از رفت و آمدهای کم نتیجه ام کاسته بشه.

 

به بهزیستی شهرستان ۱ رفتم، روال اداری طی شده بود و طبق مقررات به حراست رسیده بود، تکمیل فرم تعهدنامه و در نهایت معرفی من به زیر مجموعه:(نامه بهزیستی (ی). اونقدر خسته از مراجعه دفعه پیش بودم که دنبال هر فرصتی می گشتم تا جریانات دفعه گذشته رو تعریف کنم و قرعه به نام مسوول حراست افتاد که مردی محترم و صبور به نظر می رسید. بسیار خلاصه از برخوردهای که همکارانش دفعه گذشته کرده بودن گفتم و جوی که به عنوان یه آدم بیرون از این سازمان توی راهرو ها، اتاق و طبقات حاکمه و مراجعینی که سرگردون و حیرون و …

 

 

نام نویسنده: مدیر سایت - Admin@User

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.